می روم تا درو کنم خود را ... از زنانی که خیس ِ پاییزند
از زنانی که وقتِ بوسیدن ... غرق ِ آغوشت اشک می ریزند
می روم طرح ِ غصه ای باشم ... مثل اندوه ِ خالکوبی هاش
می روم تا که دست بردارم ... از جهان ِ مَخوفِ خوبی هاش
مثل تنهایی ِ خودم ساکت ... مثل تنهایی خودم سرسخت
مثل تنهایی خودم وحشی ... مثل تنهایی خودم بدبخت
هر دوتا کشته مرده ی مُردن ... هر دوتا مثل مـَرد آزرده
هر دوتا مثل زن پُر از گفتن ... هر دوتا پای پشتِ پا خورده
ما جهانی شبیه هم بودیم ... آسمان و زمینمان با هم
فرقمان هم فقط در اینجا بود ... او خودش بود و من خودم بودم
در نگاهش نگاه می کردم ... در نگاهش دو گرگ پنهان بود
نیش ِ تیز ِ کنار اَبروهاش ... او هم از توله های آبان بود
با تواَم قابِ عکس ِ نارنجی ... با تواَم زَرقَبای پاییزی
در نگاهت حضورِ مولاناست ... پا رکابِ دو شمس ِ تبریزی
توی چشمت دوباره ماهی ها ... توی چشمت عمیق ِ اقیانوس
توی چشمت همیشه دعوا بود ... بین هر هشت دستِ اُختاپوس
توی چشمت چقدر آدم ها ... داس ها را به باغ من زده اند
سیبِ بکری برای خوردن نیست ... تا تهِ باغ را دَهن زده اند
در سَرت دزدهای دریایی ... نقشه ام را دوباره دزدیدند
اجتماعی که سارقت بودند ... از تو غیر از بدن نمی دیدند
از تو غیر از بدن نمی خواهند ... کرم هایی که موریانه شدند
عده ای هم که مثل من بودند ... ساکنانِ مریض خانه شدند
ساکنانِ مریض خانه شدیم ... حالِ ما را اگر نمی دانی
عقربی را دچار آتش کن ... این چنین است مردِ آبانی
ماده جغدِ سفیدِ من برگرد ... بوفِ کورم چقدر گمراهی
من هدایت شدم،خدا شاهد ... بار ِ کج هم به منزلش گاهی
بار ِ کج هم به منزلش برسد ... آهِ من هم نمی رسد به تنت
قاصدک های نامه بَر گفتند ... شایعه ست احتمالِ آمدنت
عشق من در جنون خلاصه شده ... دستِ من نیست دستِ من،عشقم
دست من ناگهان به حلقومت ... مرگِ من دست و پا نزن عشقم
من مریضم که صورتم سرخ است ... شاهدی که چقدر تب دارم
اندکی دوست رو به رو با من ... یک جهان دشنه از عقب دارم
در سَرم دردهای مرموزی ست ... مغزم از شعر ِ مُرده پُر شده است
خط و خوطِ نوار مغزی گفت ... شاعر این شعر هم تومور شده است
من سه تا نطفه در سَرم دارم ... جانِ من را سه شعر می گیرد؟
خط و خوطِ نوار مغزی گفت ... فیل هم با سه غده می میرد
بیت هایی که آفریدمشان ... در پی ِ روز ِ قتل عام ِ مـَنَند
هر مزاری علیرضا دارد ... کل این قبرها به نام مـَنَند
مرگِ مغزی ست طعم ِ اَبیاتم ... مزه ی گنگ و میخوشی دارم
باورم کن که بعدِ مردن هم ... حس ِ خوبی به خودکشی دارم
کار اهدای عضوهایم را ... به همین دوستانِ اندکم بدهید
چشم و گوشم برای هر کس خواست ... مغز من را به کودکم بدهید
در سَرم رنج های فرهاد است ... یک نفر بعدِ من جنون باید
تیشه ام را به دست او بدهید ... بعدِ من کاخ ِ بیستون باید
وای از این مردِ زردِ پاییزی ... وای از این فصل ِ خشکِ پا خوردن
وای از این قرص های اعصابی ... وقتِ هر وعده بیست تا خوردن
مردِ آبانی ام بفهم احمق ... لحظه ای ناگهان که من باشم
هر چه ضد و نقیض در یک آن ... کوچکِ بی کران که من باشم
مردِ آبانی ام که قنداقی ... وسطِ سردیِ کفن بودم
بعدِ یک عمر تازه فهمیدم ... جسدی لای پیرهن بودم
جسدِ شاعری که افتاده ... از نفَس،از دو پا،از هر چیز
سالِ تحویلتان بهار اما ... سال من از اواسطِ پاییز
زردی ام از نژادِ فصلم بود ... سرخی ام از تبار ِ برگی که
روز ِ میلادم از درخت افتاد ... زیر رگباری از تگرگی که
از تبار ِ جنونِ پاییزی ... کاشفِ لحظه های ویرانی
عقربی در قمر تَمَرکیدیم ... وای از این اجتماع ِ آبانی
من تواَم،من خودِ تواَم شاید ... شعر دنبالِ هردومان باشد
نیمه ای از غمم برای تو ... تا ، خودکشی مالِ هردومان باشد
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1